بر فراز بلندترین کوه

پرلود

دوشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۱۳ ب.ظ

بعد از پنج ساعت فکر کردن بالاخره اسم وبلاگ رو گذاشتم : برفراز بلندترین کوه.
نیچه توی کتاب چنین گفت زرتشت یه جا می‌نویسه که 

آن که برفرازِ بلندترین کوه رفته باشد، خنده می‌زند به همه‌ی نمایش‌های غمناک و جدی بودن‌های غمناک.

برفرازِ بلندترین کوه نرسیده‌ام اما مسیریه که انتخاب کردم. توی کتاب فراسوی نیک و بد هم می‌نویسه:

روان را بلندی‌هاییست که اگر از آن‌ها بر جهان بنگریم، دیگر تراژدی نیز در ما سوگ انگیز نخواهد بود؛ و اگر همه‌ی درد و رنج عالم را یکجا گردآوریم و فراچشم نهیم، که را آن جسارت است که بگوید چنین دیداری ناچار ما را به سوی ترحم و درنتیجه، دوچندان کردن درد و رنج می‌کشاند و اغوا می‌کند؟

قبل از این عنوان، یادداشت‌هایی میان دو فنجان رو انتخاب کرده بودم. چون قهوه زیاد می‌خورم و عادت جالبی نیست و نوشتن میتونه عادتِ خوبی بشه. توی یه سخنرانی که از دکتر آذرخش مکری گوش می‌کردم می‌گفت اگه دوست دارید یه عادت خوب و جدید داشته باشید اون رو به یکی از عادت‌های فعلی تون زنجیر کنید و زنجیر کردن نوشتن به قهوه خوردن کارِ جالبی بود. اما عنوانِ کلیشه‌ای به نظر رسید. بعدش شد بیرون پریدن از صفِ مردگان. فرانتس کافکا توی یادداشت‌هایش نوشته بود که

نوشتن بیرون پریدن از صفِ مردگان است.

ولی این رو هم تغییر دادم، هنوزم فکر می‌کنم عنوان خوبیه فقط کلمه "مردگان" اون بارِ سنگین و تاریکِ کافکایی رو داره.

چی شد قصد شروع دوباره‌ی وبلاگ نویسی کردم؟ 
چندماهی میشه اینستاگرامم غیرفعاله. کانال‌های تلگرامم خیلی قبل‌تر همگی خصوصی شدند و برای ذخیره کردن چیزایی که دوست دارم و آرشیو ساختن استفاده میشن. نمی‌خواستم به محیط شلوغ و سطحی اینستاگرام برگردم هر چند اونجا هم می‌تونستم بنویسم و دوستان زیادی می‌خوندن منو ولی هنوز قدرت این رو در خودم نمی‌دیدم که بتونم کنترل‌شده ازش استفاده کنم و ازطرفی اونجا کسی متن‌های طولانی نمیخونه. تلگرام هم محیط خوبیه و احتمالا باز هم یک کانال عمومی بزنم در راستای همین وبلاگ اما نوشتن اصلی اینجا باشه. به این نتیجه رسیدم که هرزمان که شروع به نوشتن کرده‌ام، بهتر فکر کرده‌ام و اگر نوشتن به‌گونه‌ای بوده که توسط دیگران خوانده شده و تعاملی شکل گرفته باعث رشدِ من شده. پس تصمیم گرفتم دوباره بنویسم. هنوز کسی اینجا منو نمی‌خونه ولی سکوت و آرامش اینجا برام وسوسه‌کننده‌ست.

جهتِ خالی نبودن درباره‌ی من، اینجا کمی نوشتم.

بعدنوشت: بین تمام وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کردم فقط یک وبلاگ داره می‌نویسه همچنان. مثل پرتو نوری باریک توی تاریکی می‌مونه.

 

 

Wanderer above the Sea of Fog by Caspar David Friedrich, 1818

 

نظرات (۱)

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • بر فراز بلندترین کوه، آنجا که ابرها زیر پایند و آسمان در آغوش می‌کشد، نه فقط منظره‌ای خیره‌کننده، بلکه دریچه‌ای به درونی‌ترین لایه‌های هستی گشوده می‌شود. اینجا، در سکوت مطلق و سرمای گزنده، نه تنها از دغدغه‌های زمینی دور می‌شویم، بلکه با عظمت هستی و ناچیزی خویش در برابر آن روبرو می‌شویم. این قله، نمادی از نهایت تلاش، اراده و پشتکار است؛ اما فراتر از آن، مکانی برای تأمل عمیق در معنای وجود.

    رسیدن به بلندترین نقطه، پایان راه نیست، بلکه آغاز سفری تازه است. سفری درونی به کوهستان‌های پنهان روح، جایی که باید با ترس‌ها، تردیدها و محدودیت‌های ذهنی خود روبرو شویم. در این ارتفاع، نفس‌ها سنگین می‌شوند و هر دم و بازدم، گویی ندایی از زندگی است که در حال گوشزد کردن اهمیت هر لحظه به ماست. اینجاست که درمی‌یابیم فتح قله، تنها فتح یک مکان جغرافیایی نیست، بلکه فتحی بر خویشتن است؛ رها شدن از قید و بندهای زمینی و اوج گرفتن به سوی آگاهی و حقیقت. بر فراز بلندترین کوه، نه تنها جهان را از بالا می‌نگریم، بلکه خود را نیز از زاویه‌ای متفاوت می‌بینیم و درمی‌یابیم که بلندترین قله‌ای که باید فتح کنیم، همانا قله وجود خود ماست.

    پاسخ:
    چه تفسیرِ کامل و زیبایی از بودن بر فرازِ کوه نوشتید. توجهم به عکس پروفایلتون هم‌جلب شد که چقدر شبیه این نوشته هاست.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی