بر فراز بلندترین کوه

۵ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

نان و کوچه | عباس کیارستمی

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ

نان و کوچه فیلمِ کوتاهِ 10 دقیقه ای از عباس کیارستمیه. کیارستمی موسس مرکز فیلمسازی کانون پرورشی فکری کودکان ونوجوانان بود و  اولین فیلمی که میسازه نان و کوچه ست. درباره چند تا فیلم اولی که ساخته توی کانون میگه:

این فیلم‌ها درباره‌ی کودکان اند اما نه لزوما برای کودکان.

خلاصه فیلم: فیلم با کودکی شروع میشه که با نانی در دست، به سمت خونه میره و بازیگوشانه چیزی رو با پاهاش مثل توپ به جلو پرتاب میکنه. توی مسیر با سگی مواجه میشه و میترسه..صبر میکنه و صبر میکنه و پیرمردی رو پیدا میکنه که داره از کوچه رد میشه، کنار پیرمرد راه میفته. پیرمرد به خونه ش میرسه و پسر باز تنها میشه. بالاخره شجاعت اینو پیدا میکنه که از کنار سگ رد بشه. سگ میاد نزدیک و پسر براش یه تکه نان پرت میکنه و سگ حالا به آرامی کنار پسر قدم میزنه و دم تکون میده و تا درِ خونه همراهیش میکنه. پسر میره داخل ولی کسی که در رو باز کرده بود سگ رو راه نمیده تو و در رو میبنده. سگ کنارِ در توی سایه دراز میکشه. در همین حال پسرک دیگری که کاسه ای و نان همراهش بوده باز از کوچه رد میشه و سگ توجهش رو به پسر میده و فیلم با چهره‌ی ترسیده پسر دوم تموم میشه.

اولین کارِ کیارستمی بوده و او هنوز غیرحرفه‌ای، پسربچه نابازیگر و سگ هم طبیعتا حرفه ای نیست. صحنه آخر که سگ درِ خونه لم میده و... رو میخواست بدون کات کردن فیلمبرداری بشه و فیلمبردار هم موافق این موضوع نبود. چیزی که کیارستمی میخواست 30 روز طول کشید! کیارستمی پیشنهاد میده که برای اینکه نگاتیو فیلم ممکنه خراب بشه یه برداشت دیگه هم داشته باشن که دیگه فیلمبردار به نشانه اعتراض گروه رو ترک میکنه و به کیارستمی میگه : دیوانه!

کیارستمی عاشق نماهایی هست که تصادفی اتفاق میفته. برای او نمای از پیش برنامه ریزی شده، نمای مُرده است. زنده نیست.

طبق صحبت های کیارستمی، افراد در محیط و لوکیشن خودشون معنا پیدا میکنن. در لوکیشن همه رویدادها مقصود خودشون رو پیدا میکنن. برای همین اول دنبال لوکیشن مناسب فیلمبرداری میگرده و بعد بازیگرانش رو سعی میکنه از همون محل انتخاب کنه. لوکیشن تقدم دارد.

هرگاه ببینم لوکیشنی با فکری که در سر دارم جور نمیشود، آن وقت فکرم را عوض میکنم!

حتی بازیگرها رو هم در اولویت میذاره و میگه اون منم که باید خود را با وضع و حال روحی اونها وفق بدم.

آخر سر باید گفت مسئله نه بر سر فیلمسازی، بلکه بر سر رابطه ی بین دو آدم است. اگر من واقعا تلاش میکنم که رابطه خوب با بازیگر داشه باشم بهتر است خودم تغییر کنم نه اینکه توقع داشته باشم آن شخص دیگر تغییر کند. - نفود من برخودم بیشتر است تا بر دیگران.

باز میگه که : نسل اول فیلمسازها به زندگی توجه میکردند و فیلم میساختند، نسل دوم به زندگی و به فیلمهای نسل اول، و نسل بعدی به فیلمهای نسل قبل و دیگه زندگی رو فراموش کردند. در صورتی که سینما،  قرار بوده حقیقت رو به تصویر بکشه. تجربه ای که در زندگی می اندوزیم مهم تر است.

درباره‌ی زمان مُرده : لحظاتی در فیلم هست که اتفاق خاصی نمی‌افتد، مثلا پسر سرش را میخاراند، منتظر است، چشمانش را میمالد و... . صحنه هایی در سینما هست که با مفهوم ملال و بازنمایی آن پیوند خورده.

فکر می‌کنم در نماهایی که هیچ اتفاقی نمی‌افتد فقط در ظاهر است که هیچ اتفاقی نمی‌افتد. همیشه رشد و تحولی درونی در کار است. باید جوی خلق کنید که در آن توقع تماشاگر عین توقع شخصیت فیلم شود. در یک لحظه‌ی خاص، شخصیت و تماشاگر باید یکی شوند.

تفکرِ کیارستمی همیشه برام جذاب بوده. این فیلمش کوتاهه، ساده است، اما کیارستمی اینو مادر فیلمهای خودش میدونه و میگه چیزهایی در نان و کوچه هست که در کارهای بعدی من هم تکرار میشه.

*نقل قول ها از مصاحبه ی گادفری چشایر با عباس کیارستمی | کتابِ گفتگوهایی با عباس کیارستمی.

  • لیدی ال.

این بار دیگه فرق میکنه!

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

تعدادِ زیادی کتاب و فیلمِ نخونده و ندیده دارم و حتی فکر می‌کنم بعضی از اونها رو اونطور که باید نخوندم و ندیدم و مثل این میمونه که تجربه شون نکردم! سالهای اخیر هم تمرکز برایم سخت تر شده. بارِ این ندیده ها و نخوانده ها روی ذهنم سنگینی میکند و بالاخره باید راهی یافت! دسترسی زیاد به منابع، باعث زیاد شدنشون و در نتیجه سردرگمی میشه. به نظرم باید موضوعی را مدتها دنبال کرد و خواند و دید و تحلیل کرد تا واقعا در ذهنت جای بگیرد. خواندن پراکنده کتاب ها و دیدن فیلم ها بدون برنامه باعث میشه که به صورت عمیقی توی ذهن نمونن. موضوع بعدی به راحتی جای موضوع قبلی رو میگیره به جای اینکه سوار بر موضوع قبلی بشه. یادگیری و درک عمیق و لذت بردن چیزیه که توی هیاهوی جهان گم شده و باید این توان رو دوباره تقویت کرد. به حافظه هم خیلی اعتمادی نیست و باید نوشت ..

باوجودِ فشار تمام کردن پایان نامه در این روزها، تصمیم گرفتم برای آرامشِ ذهن خودم پروژه‌ی خواندن کتابها و فیلمهایی که همیشه دوست داشتم را دوباره و به آرامی شروع کنم. اول اینکه یک سری چیزها را دوباره خواهم دید چون حرصِ خواندن و دیدن چیزهای جدید، معمولا فرصتِ تجربه ی مجدد و عمیق‌تر را از من گرفته بود. دوم اینکه برای تمام کردن هیچوقت عجله نکنم، تهش قرار نیست به چیزی برسم و مهم این مسیر و لذتشه. سوم اینکه اگر دیدن واقعا چیزی برام جالب نیست تصمیم بگیرم بذارمش کنار! خیلی از کتابها یا فیلمها هست که دارم ولی ممکنه دیگه برام جذابیت نداشته باشن یا فعلا دغدغه ام نباشن. چهارم اینکه خلاصه نویسی کنم. پنجم اینکه با وجودِ موضوعات متنوعی که علاقه دارم دنبال کنم، همزمان حداکثر دو سه تا رو دنبال کنم و مابقی رو بیخیال بشم.

پروژه اول: دیدن مجدد فیلم‌های عباس کیارستمی و همزمان خوندن کتابهایی با موضوع عباس کیارستمی. سالها بود دلم میخواست این کار رو بکنم ولی نیمه تمام مونده بود.

پروژه دوم: نیچه

پروژه سوم: داستایوفسکی

این سه تا برای سه سال فکر کنم کافیه. تفکرِ سمیِ کمالگرایی اینجوریه که خب الان میخوای نیچه رو تکمیل کنی کلِ فلاسفه ی قبلی رو میدونی؟ تاریخ فلسفه رو کامل خوندی؟ ولی واقعیتش اینه که فلسفه رو همیشه پراکنده خوندم ولی جذاب تر از همه و تاثیرگذارترینشون فعلا برام نیچه است. توی مسیرِ خوندن نیچه مطمئنا لازم میشه گاهی برگردم به فیلسوفهای قبلی یا نظرات بعدیها. کم کم مطالب باید روی هم سوار بشن. داستایوفسکی هم عمیقا با دو رمان برادران کارامازوف و جنایت و مکافات تونسته ذهن منو نسبت به یک سری موضوعات تغییر بده و بسیار تاثیرگذار بوده و اینطور نیست که صرفا فقط به این موضوعات بپردازم. درکنارش به طور پراکنده گاهی چیزهای دیگه ای هم تجربه میکنم. تنوع لازمه به هر حال. ولی تمرکز جدی تر روی همین هاست.

کارِ آسونی هم نیست. ولی واقعا برام لازمه و دوست دارم این بار بتونم به اون حس رضایت برسم. هر جند رضایتِ اصلی زمانیه که پایان نامه ام رو تموم کنم.

پی نوشت: دوباره دارم با جمله "این بار دیگه فرق میکنه" خودم رو گول میزنم. ولی خب ببینیم چی میشه. اگه پروژه ها رو رها کردم بسیار عادیه!

  • لیدی ال.

دوپامینِ آنالوگ!

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۱۶ ق.ظ

نزدیک پانزده ماه گذشت تا حلقه‌ی فیلمی که انداخته بودم روی دوربین تموم بشه و ظاهر بشه و عکساش رو ببینم. هیجان و انتظاری که توی این پروسه وجود داره باورنکردنیه و بعدش که عکسا رو میبینی دوپامین زیادی وارد مغزت میشه که دوست داری حلقه بعدی هم بندازی روی دوربین و بری عکس بگیری! ولی خب فعلا کافیست! اول اینکه باید فیلمهای تاریخ گذشته رو رها کنم و روی فیلمهای خوب عکاسی کنم  و دوم اینکه با وجود اینکه همه درزهای دوربین رو با چسب بستم تا نور نشت نکنه ولی بازم خروجی بعضی عکسها خراب شده بود و باید با دوربین دیگه ای عکس بگیرم که اون هزینه ای که برای ظهور و اسکن عکس میشه بیارزه حداقل 36 تا عکس درست و حسابی داشته باشی. تعدادی از عکسها در ادامه...

  • لیدی ال.

یادداشتی بر تاسیان

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۰۶ ق.ظ

سریال 23 قسمتی تاسیان رو به تازگی تموم کردم. توی این پست قراره که نظرم رو راجع بهش بنویسم و قبلش تاکید کنم که نظراتم صرفا نظرات یه بیننده عادیه که سوادی درباره سینما نداره.

  • لیدی ال.

پرلود

دوشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۱۳ ب.ظ

بعد از پنج ساعت فکر کردن بالاخره اسم وبلاگ رو گذاشتم : برفراز بلندترین کوه.
نیچه توی کتاب چنین گفت زرتشت یه جا می‌نویسه که 

آن که برفرازِ بلندترین کوه رفته باشد، خنده می‌زند به همه‌ی نمایش‌های غمناک و جدی بودن‌های غمناک.

برفرازِ بلندترین کوه نرسیده‌ام اما مسیریه که انتخاب کردم. توی کتاب فراسوی نیک و بد هم می‌نویسه:

روان را بلندی‌هاییست که اگر از آن‌ها بر جهان بنگریم، دیگر تراژدی نیز در ما سوگ انگیز نخواهد بود؛ و اگر همه‌ی درد و رنج عالم را یکجا گردآوریم و فراچشم نهیم، که را آن جسارت است که بگوید چنین دیداری ناچار ما را به سوی ترحم و درنتیجه، دوچندان کردن درد و رنج می‌کشاند و اغوا می‌کند؟

قبل از این عنوان، یادداشت‌هایی میان دو فنجان رو انتخاب کرده بودم. چون قهوه زیاد می‌خورم و عادت جالبی نیست و نوشتن میتونه عادتِ خوبی بشه. توی یه سخنرانی که از دکتر آذرخش مکری گوش می‌کردم می‌گفت اگه دوست دارید یه عادت خوب و جدید داشته باشید اون رو به یکی از عادت‌های فعلی تون زنجیر کنید و زنجیر کردن نوشتن به قهوه خوردن کارِ جالبی بود. اما عنوانِ کلیشه‌ای به نظر رسید. بعدش شد بیرون پریدن از صفِ مردگان. فرانتس کافکا توی یادداشت‌هایش نوشته بود که

نوشتن بیرون پریدن از صفِ مردگان است.

ولی این رو هم تغییر دادم، هنوزم فکر می‌کنم عنوان خوبیه فقط کلمه "مردگان" اون بارِ سنگین و تاریکِ کافکایی رو داره.

چی شد قصد شروع دوباره‌ی وبلاگ نویسی کردم؟ 
چندماهی میشه اینستاگرامم غیرفعاله. کانال‌های تلگرامم خیلی قبل‌تر همگی خصوصی شدند و برای ذخیره کردن چیزایی که دوست دارم و آرشیو ساختن استفاده میشن. نمی‌خواستم به محیط شلوغ و سطحی اینستاگرام برگردم هر چند اونجا هم می‌تونستم بنویسم و دوستان زیادی می‌خوندن منو ولی هنوز قدرت این رو در خودم نمی‌دیدم که بتونم کنترل‌شده ازش استفاده کنم و ازطرفی اونجا کسی متن‌های طولانی نمیخونه. تلگرام هم محیط خوبیه و احتمالا باز هم یک کانال عمومی بزنم در راستای همین وبلاگ اما نوشتن اصلی اینجا باشه. به این نتیجه رسیدم که هرزمان که شروع به نوشتن کرده‌ام، بهتر فکر کرده‌ام و اگر نوشتن به‌گونه‌ای بوده که توسط دیگران خوانده شده و تعاملی شکل گرفته باعث رشدِ من شده. پس تصمیم گرفتم دوباره بنویسم. هنوز کسی اینجا منو نمی‌خونه ولی سکوت و آرامش اینجا برام وسوسه‌کننده‌ست.

جهتِ خالی نبودن درباره‌ی من، اینجا کمی نوشتم.

بعدنوشت: بین تمام وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کردم فقط یک وبلاگ داره می‌نویسه همچنان. مثل پرتو نوری باریک توی تاریکی می‌مونه.

 

 

Wanderer above the Sea of Fog by Caspar David Friedrich, 1818

 

  • لیدی ال.